باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
|
|
باز آرزوی جانها از راه جان درآمد
|
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد
|
|
هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
|
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست
|
|
باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد
|
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند
|
|
کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد
|
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره
|
|
از لامکان شنیده خیزید محشر آمد
|
آمد ندای بیچون نی از درون نه بیرون
|
|
نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد
|
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست
|
|
گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد
|
آن سو که میوهها را این پختگی رسیدست
|
|
آن سو که سنگها را اوصاف گوهر آمد
|
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده
|
|
آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد
|
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد
|
|
وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد
|
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را
|
|
ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد
|
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو
|
|
این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
|
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید
|
|
آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
|
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم
|
|
پوشید دلق آدم امروز بر در آمد
|