باز شیری با شکر آمیختند
|
|
عاشقان با همدگر آمیختند
|
روز و شب را از میان برداشتند
|
|
آفتابی با قمر آمیختند
|
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
|
|
جمله همچون سیم و زر آمیختند
|
چون بهار سرمدی حق رسید
|
|
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند
|
رافضی انگشت در دندان گرفت
|
|
هم علی و هم عمر آمیختند
|
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
|
|
بلک خود در یک کمر آمیختند
|
هم شب قدر آشکارا شد چو عید
|
|
هم فرشته با بشر آمیختند
|
هم زبان همدگر آموختند
|
|
بی نفور این دو نفر آمیختند
|
نفس کل و هر چه زاد از نفس کل
|
|
همچو طفلان با پدر آمیختند
|
خیر و شر و خشک و تر زان هست شد
|
|
کز طبیعت خیر و شر آمیختند
|
من دهان بستم تو باقی را بدان
|
|
کاین نظر با آن نظر آمیختند
|
بهر نور شمس تبریزی تنم
|
|
شمع وارش با شرر آمیختند
|