وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
|
|
سوی زنگی شب از روم لوایی برسد
|
به برهنه شده عشق قبایی بدهند
|
|
وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد
|
این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک
|
|
بهر آنست که یک روز صلایی برسد
|
بره و خوشه گردون ز برای خورش است
|
|
تا ز خرمنگه آن ماه عطایی برسد
|
عاشقان را که جز این عشق غذایی دگرست
|
|
کاسه کدیه ایشان به ابایی برسد
|
نوخرانی که رهیدند ز بازار کهن
|
|
کهنه کاسد ایشان به بهایی برسد
|
مه پرستان که ستاره همه شب میشمرند
|
|
آخر این کوشش و اومید به جایی برسد
|
رو ترش کرده چو ابری که ببارید جفا
|
|
از وفا رست جفا هم به وفایی برسد
|
آنک دانست یقین مادر گلها خارست
|
|
همچو گل خندد چون خار جفایی برسد
|
خضری گرد جهان لاف زد از آب حیات
|
|
تا به گوش دل ما طبل بقایی برسد
|
گر ز یاران گل آلود بریدی مگری
|
|
چون ز گل دور شود آب صفایی برسد
|
دل خود زین دودلان سرد کن و پاک بشوی
|
|
دل خم شسته شود چون به سقایی برسد
|
ناسزا گفتن از آن دلبر شیرین عجبست
|
|
ناسزا گفت که تا جان به سزایی برسد
|
یار چون سنگ دلان خانه ما را بشکست
|
|
تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد
|
دوش در خواب بدیدم صلاح الدین را
|
|
گسترد سایه دولت چو همایی برسد
|