آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
|
|
و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند
|
هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود
|
|
هر کی داند لب تو قصه ساغر نکند
|
چون رسد طره تو مشک دگر دم نزند
|
|
چون رسد پرتو تو عقل دگر سر نکند
|
مالک الملک چنان سنجق عشاق فراشت
|
|
که کسی را هوس ملکت سنجر نکند
|
تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست
|
|
جز که آهنگ دل خسته لاغر نکند
|
دل ویران که در و گنج هوای ابدیست
|
|
رخ عاشق ز چه رو همچو رخ زر نکند
|
من ندانم تو بگو آه چه باشد آن چیز
|
|
که دلارام به یک غمزه میسر نکند
|
توبه کردم که نگویم من از آن توبه شکن
|
|
هر کی بیند شکنش توبه دیگر نکند
|
یا رب ار صبر نیابد ز تو دل ز آتش عشق
|
|
تا ابد قصه کند قصه مکرر نکند
|
گر چه با خاک برابر کند او قالب ما
|
|
خاک ما را به دو صد روح برابر نکند
|