ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند
|
|
هر مرادی که بودشان همه در بر گیرند
|
جان و دل را چو به پیک در تو بسپارند
|
|
جان باقی خوش شاد معطر گیرند
|
بندگانند تو را کز تو تویشان مقصود
|
|
پای در راه تو بنهند و کم سر گیرند
|
ترک این شرب بگویند در این روزی چند
|
|
عوض شرب فنا شربت کوثر گیرند
|
چون ستاره شب تاریک پی مه گردند
|
|
چو مه چارده رخسار منور گیرند
|
گر بمانند یتیم از پدر و مادر خاک
|
|
پدر و مادر روحانی دیگر گیرند
|
چون ببینند که تن لقمه گورست یقین
|
|
جان و دل زفت کنند و تن لاغر گیرند
|
بس کن این لکلک گفتار رها کن پس از این
|
|
تا سخنها همه از جان مطهر گیرند
|