بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
|
|
اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید
|
چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی
|
|
که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید
|
ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید
|
|
که ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آید
|
بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره
|
|
که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید
|
بنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبش
|
|
همگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آید
|
مبر امید که عمرم بشد و یار نیامد
|
|
بگه آید وی و بیگه نه همه در سحر آید
|
تو مراقب شو و آگه گه و بیگاه که ناگه
|
|
مثل کحل عزیزی شه ما در بصر آید
|
چو در این چشم درآید شود این چشم چو دریا
|
|
چو به دریا نگرد از همه آبش گهر آید
|
نه چنان گوهر مرده که نداند گهر خود
|
|
همه گویا همه جویا همگی جانور آید
|
تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی
|
|
که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید
|
تو سخن گفتن بیلب هله خو کن چو ترازو
|
|
که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید
|