دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد
|
|
چه نکوبخت درختی که بر و بار تو دارد
|
چه کند چرخ فلک را چه کند عالم شک را
|
|
چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تو دارد
|
به خدا دیو ملامت برهد روز قیامت
|
|
اگر او مهر تو دارد اگر اقرار تو دارد
|
به خدا حور و فرشته به دو صد نور سرشته
|
|
نبرد سر نبرد جان اگر انکار تو دارد
|
تو کیی آنک ز خاکی تو و من سازی و گویی
|
|
نه چنان ساختمت من که کس اسرار تو دارد
|
ز بلاهای معظم نخورد غم نخورد غم
|
|
دل منصور حلاجی که سر دار تو دارد
|
چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه
|
|
تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد
|
بمر ای خواجه زمانی مگشا هیچ دکانی
|
|
تو مپندار که روزی همه بازار تو دارد
|
تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی
|
|
نه کلید در روزی دل طرار تو دارد
|
بن هر بیخ و گیاهی خورد از رزق الهی
|
|
همه وسواس و عقیله دل بیمار تو دارد
|
طمع روزی جان کن سوی فردوس کشان کن
|
|
که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تو دارد
|
نه کدوی سر هر کس می راوق تو دارد
|
|
نه هر آن دست که خارد گل بیخار تو دارد
|
چو کدو پاک بشوید ز کدو باده بروید
|
|
که سر و سینه پاکان می از آثار تو دارد
|
خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها
|
|
که دل و جان سخنها نظر یار تو دارد
|
بنما شمس حقایق تو ز تبریز مشارق
|
|
که مه و شمس و عطارد غم دیدار تو دارد
|