عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند
|
|
چونک رد خلق کردش عشق رو با او کند
|
کنک شاید خلق را آن کس نشاید عشق را
|
|
زانک جان روسپی باشد که او صد شو کند
|
چون نشاید دیگران را تا همه ردش کنند
|
|
شاه عشقش بعد از آن با خویش همزانو کند
|
زانک خلقش چون براند خو ز خلقان واکند
|
|
باطن و ظاهر همه با عشق خوش خو خو کند
|
جان قبول خلق یابد خاطرش آن جا کشد
|
|
دل به مهر هر کسی دزدیده رو هر سو کند
|
چون ببیند عشق گوید زلف من سایه فکند
|
|
وانگهی عاشق در این دم مشک و عنبر بو کند
|
مشک و عنبر را کنم من خصم آن مغز و دماغ
|
|
تا که عاشق از ضرورت ترک این هر دو کند
|
گر چه هم بر یاد ما بو کرد عاشق مشک را
|
|
نوطلب باشد که همچون طفلکان کوکو کند
|
چونک از طفلی برون شد چشم دانش برگشاد
|
|
بر لب جو کی دوادو بر نشان جو کند
|
عاشق نوکار باشی تلخ گیر و تلخ نوش
|
|
تا تو را شیرین ز شهد خسروی دارو کند
|
تا بود کز شمس تبریزی بیابی مستیی
|
|
از ورای هر دو عالم کان تو را بیتو کند
|