قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
|
|
هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند
|
ای تو رنگ عافیت زیرا که ماه از خاصیت
|
|
سنگها را لعل سازد میوه را رنگین کند
|
پرده بردار ای قمر پنهان مکن تنگ شکر
|
|
تا بر سیمین تو احوال ما زرین کند
|
عشق تو حیران کند دیدار تو خندان کند
|
|
زانک دریا آن کند زیرا که گوهر این کند
|
از میان دل صبوحی کفتابت تیغ زد
|
|
گردن جان را بزن گر چرخ را تمکین کند
|
چشم تو در چشمها ریزد شرابی کز صفا
|
|
زان سوی هفتاد پرده دیده را ره بین کند
|
گر شبی خلوت کنی گویم من اندر گوش تو
|
|
لطفهایی را که با ما شه صلاح الدین کند
|