دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد
|
|
غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد
|
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم
|
|
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد
|
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید
|
|
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد
|
آن بلیس بیتبش مهلت همیخواهد از او
|
|
مهلتی دادش که او را بعد فردا میکشد
|
همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه
|
|
درمدزد از وی گلو گر میکشد تا میکشد
|
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
|
|
عاشقان عشق را هم عشق و سودا میکشد
|
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون
|
|
خفیه صد جان میدهد دلدار و پیدا میکشد
|
از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین
|
|
کو تو را بر آسمان بر میکشد یا میکشد
|
روح ریحی میستاند راح روحی میدهد
|
|
باز جان را میرهاند جغد غم را میکشد
|
آن گمان ترسا برد ممن ندارد آن گمان
|
|
کو مسیح خویشتن را بر چلیپا میکشد
|
هر یکی عاشق چو منصورند خود را میکشند
|
|
غیر عاشق وانما که خویش عمدا میکشد
|
صد تقاضا میکند هر روز مردم را اجل
|
|
عاشق حق خویشتن را بیتقاضا میکشد
|
بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان
|
|
گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکشد
|
شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب
|
|
شمعهای اختران را بیمحابا میکشد
|