آن کس که به بندگیت آید | با او تو چنین کنی نشاید | |
ای روی تو خوب و خوی تو خوش | چون تو گهری فلک نزاید | |
روی تو و خوی تو لطیفست | سر دل تو لطیف باید | |
آن شخص که مردنیست فردا | امروز چرا جفا نماید | |
چیزی که به خود نمیپسندد | آن بر دگری چه آزماید | |
از خشم مخای هیچ کس را | تا خشم خدا تو را نخاید | |
برخیز ز قصد خون خلقان | تا بر سر تو فرونیاید | |
آن گاه قضا ز تو بگردد | کان وسوسه در دلت نیاید | |
ای گفته که مردم این چه مردیست | کابلیس تو را چنین بگاید |