آن یوسف خوش عذار آمد
|
|
وان عیسی روزگار آمد
|
وان سنجق صد هزار نصرت
|
|
بر موکب نوبهار آمد
|
ای کار تو مرده زنده کردن
|
|
برخیز که روز کار آمد
|
شیری که به صید شیر گیرد
|
|
سرمست به مرغزار آمد
|
دی رفت و پریر نقد بستان
|
|
کان نقد خوش عیار آمد
|
این شهر امروز چون بهشتست
|
|
میگوید شهریار آمد
|
میزن دهلی که روز عیدست
|
|
میکن طربی که یار آمد
|
ماهی از غیب سر برون کرد
|
|
کاین مه بر او غبار آمد
|
از خوبی آن قرار جانها
|
|
عالم همه بیقرار آمد
|
هین دامن عشق برگشایید
|
|
کز چرخ نهم نثار آمد
|
ای مرغ غریب پربریده
|
|
بر جای دو پر چهار آمد
|
هان ای دل بسته سینه بگشا
|
|
کان گمشده در کنار آمد
|
ای پای بیا و پای میکوب
|
|
کان سرده نامدار آمد
|
از پیر مگو که او جوان شد
|
|
وز پار مگو که پار آمد
|
گفتی با شه چه عذر گویم
|
|
خود شاه به اعتذار آمد
|
گفتی که کجا رهم ز دستش
|
|
دستش همه دستیار آمد
|
ناری دیدی و نور آمد
|
|
خونی دیدی عقار آمد
|
آن کس که ز بخت خود گریزد
|
|
بگریخته شرمسار آمد
|
خامش کن و لطفهاش مشمر
|
|
لطفیست که بیشمار آمد
|