ای فلک آستان که خاک درت
|
|
تارک آرای خلق ایام است
|
وی قمر پاسبان که گرد رهت
|
|
توتیا بخش چشم اجرام است
|
توسن سرکش سپهر بلند
|
|
رایض دولت تو را رام است
|
خادمان رفیع قدر تو را
|
|
تخت افلاک تحت اقدام است
|
یکی از خیل تیغ بندانت
|
|
که ز دور ایستاده بهرام است
|
بندهی پیرتوست کیوان لیک
|
|
زهرهات در طلایه بام است
|
رفعت آسمان اساس تو را
|
|
پایهی برتر ز حد افهام است
|
عصمت ممتنع قیاس تو را
|
|
امتناع از قیاس اوهام است
|
پایهی عونت آن ستوده ستون
|
|
پشت ایمان ورکن اسلام است
|
دین حق بس که دارد از تو رواج
|
|
کافر اندر شکست اصنام است
|
در صفات تو ای فرشتهی صفات
|
|
عاجز است این زبان که در کام است
|
به کدامین زبان کنم آغاز
|
|
وصف ذاتت که حیرت انجام است
|
حوری در لباس انسانی
|
|
ملکی و تو را پری نام است
|
در مثال رخت مصور را
|
|
لرزه در کلک معجز ارقام است
|
زان که تصویر صورتی که تو راست
|
|
کار صورت نگار ارجام است
|
بر درت هر کمینه خادمهای
|
|
که ز صبح ایستاده تا شام است
|
هست مخدومهی زمین و زمان
|
|
کاسمانش یکی ز خدام است
|
مهر پا مینهد چه در حرمت
|
|
تا به شب لرزهاش براندام است
|
ای شه انس و جان که جان مرا
|
|
ز التفات تو در تن آرام است
|
تنم از ضعف گرچه شد الفی
|
|
در سجود تو آن الف لام است
|
دلم آن آهوی حرم شب و روز
|
|
از طواف درت در احرام است
|
وز حسد خاک میکند بر سر
|
|
تن که دور از درت به ناکام است
|
خطه خاطر همایونت
|
|
که گذرگاه پیک و الهام است
|
همه سری در آن چه دارد راه
|
|
پس چه حاجت به عرض و اعلام است
|
منم آن مادح فدائی تو
|
|
که ز من تا نصیر یک گام است
|
نه از آن فرقهام که بهر طمع
|
|
مدحشان جمله دانه و دام است
|
یا زبان نیازشان هر دم
|
|
خواهشی با هزار ابرام است
|
خواهش محتشم توجه توست
|
|
که دوای جمیع آلام است
|
گرچه ناکامی که هست مرا
|
|
در پی آن جهان جهان کام است
|
ورچه انعام خاص پی در پی
|
|
از تو نسبت به حال من عام است
|
این که دانستهای مرا سگ خویش
|
|
بهتر از صد هزار انعام است
|