یکی لحظه از او دوری نباید
|
|
کز آن دوری خرابیها فزاید
|
تو میگویی که بازآیم چه باشد
|
|
تو بازآیی اگر دل در گشاید
|
بسی این کار را آسان گرفتند
|
|
بسی دشوارها آسان نماید
|
چرا آسان نماید کار دشوار
|
|
که تقدیر از کمین عقلت رباید
|
به هر حالی که باشی پیش او باش
|
|
که از نزدیک بودن مهر زاید
|
اگر تو پاک و ناپاکی بمگریز
|
|
که پاکیها ز نزدیکی فزاید
|
چنانک تن بساید بر تن یار
|
|
به دیدن جان او بر جان بساید
|
چو پا واپس کشد یک روز از دوست
|
|
خطر باشد که عمری دست خاید
|
جدایی را چرا میآزمایی
|
|
کسی مر زهر را چون آزماید
|
گیاهی باش سبز از آب شوقش
|
|
میندیش از خری کو ژاژ خاید
|
سرک بر آستان نه همچو مسمار
|
|
که گردون این چنین سر را نساید
|