مرغان که کنون از قفص خویش جدایید
|
|
رخ باز نمایید و بگویید کجایید
|
کشتی شما ماند بر این آب شکسته
|
|
ماهی صفتان یک دم از این آب برآیید
|
یا قالب بشکست و بدان دوست رسیدست
|
|
یا دام بشد از کف و از صید جدایید
|
امروز شما هیزم آن آتش خویشید
|
|
یا آتشتان مرد شما نور خدایید
|
آن باد وبا گشت شما را فسرانید
|
|
یا باد صبا گشت به هر جا که درآیید
|
در هر سخن از جان شما هست جوابی
|
|
هر چند دهان را به جوابی نگشایید
|
در هاون ایام چه درها که شکستید
|
|
آن سرمه دیدست بسایید بسایید
|
ای آنک بزادیت چو در مرگ رسیدید
|
|
این زادن ثانیست بزایید بزایید
|
گر هند وگر ترک بزادیت دوم بار
|
|
پیدا شود آن روز که روبند گشایید
|
ور زانک سزیدیت به شمس الحق تبریز
|
|
والله که شما خاصبک روز سزایید
|