تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
|
|
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
|
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
|
|
حیله بکند لیک خدایی نتواند
|
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
|
|
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند
|
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
|
|
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
|
باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر
|
|
کاین کام تو را زود به ناکام رساند
|
اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری
|
|
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
|
چون باز شهی رو به سوی طبله بازش
|
|
کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند
|
از شاه وفادارتر امروز کسی نیست
|
|
خر جانب او ران که تو را هیچ نراند
|
زندانی مرگند همه خلق یقین دان
|
|
محبوس تو را از تک زندان نرهاند
|
دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست
|
|
تا هر که مخنث بود آتش برماند
|
حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
|
|
که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند
|