ای جهان را به دولت تو نظام
|
|
آسمان را به خدمت تو قیام
|
نقطهی پای کبریای تو راست
|
|
حیز افزون ز ساحت اوهام
|
آتش قهرت ار زبانه کشد
|
|
چون سپند از فلک جهند اجرام
|
گر شکوهت مکان طلب گردد
|
|
پا ز حیز برون نهند اجسام
|
کرده رایت برای راه صواب
|
|
بر سر بختی زمانهی زمام
|
گر نه سررشته در کف تو بود
|
|
بگسلد توسن سپهر لجام
|
تیغ که آیین اوست خونریزی
|
|
مانده در عهد تو به حبس نیام
|
صعوه در دور تو اسیر عقاب
|
|
باز در عهد تو اسیر حمام
|
گر زند بانگ بر جهان غضب
|
|
جهد از بیم تا عدم بدو گام
|
ور دهد مهلت زمان کرمت
|
|
پا به ذیل ابد کشد ایام
|
آید از همگنان خصایص تو
|
|
صمدیت گر آید از اصنام
|
سگ کوچکترین غلام تو را
|
|
مهتران بندهی آن دو بنده غلام
|
که در آفاق دیده از حکما
|
|
دین پناهی که بهر نفی حرام
|
در میان لای نفیش ار نبود
|
|
غیر اسمی نماند از اسلام
|
افتخار قبیلهی آدم
|
|
شاه بیت قصیدهی ایام
|
آصف جم صفات قاسم بیک
|
|
رای لقمان ضمیر خضر الهام
|
عامل کارخانهی رزاق
|
|
قاسم روزی خواص و عوام
|
کمترین پاسبان او کیوان
|
|
کمترین تیغ بند او بهرام
|
بهر طی ره ستایش او
|
|
اگر امروز تا به روز قیام
|
درید کاتبان هفت اقلیم
|
|
بر صحایف قدم زنند اقلام
|
طی نگردد ره آن قدر که بود
|
|
کلک را در میانه اقدام
|
ای پی طوف بارگاه شما
|
|
بسته خلق از چهار رکن احرام
|
من کوته قدم ز طول امل
|
|
به صد امید و صدهزار مرام
|
دو خزانه در از کلام بدیع
|
|
هر دری گوشوار گوش گرام
|
کردم ارسال از عراق به هند
|
|
بعد ابلاغ صد درود و سلام
|
که نثار دو بارگه سازند
|
|
حاملانش به اهتمام تمام
|
دو معاذ خلایق آفاق
|
|
دو معز مفاخر ایام
|
یکی از عین قدر قبلهی خاص
|
|
یکی از فرط فیض کعبهی عام
|
قصه کوته خلاصه دوسرا
|
|
مجلس شاه و محفل خدام
|
وز خداوند خود امیدم بود
|
|
که نهد حکمتش به دقت تام
|
دست بر نبض کار این بیکس
|
|
گوش بر شرح حال این گمنام
|
تا مزاج سقیم مطلب من
|
|
صحتی تام یابد از اسقام
|
یعنی از مال طفلم آن چه بود
|
|
در دکن پیش بد ادایان وام
|
به نخستین اشارهای که کند
|
|
بستانند چاکران عظام
|
بلکه با آن به لطف ضم سازد
|
|
صلهای از شه بزرگ انعام
|
باری آنها فتاد در تعویق
|
|
از تقاضای بخت نافرجام
|
این زمان از کمال لطف و کرم
|
|
ای خجل از مکارم تو کرام
|
بهر عرض کلام من یملک
|
|
ای سخنهای تو ملوک کلام
|
به زکات قدوم فیض لزوم
|
|
وقت فرصت به بزم شام خرام
|
در میان مهم من نه پای
|
|
ساز کار مرا نظام انجام
|
گر نه پای تو در میان باشد
|
|
نرسد کار عالمی به نظام
|
نیست مخفی ز عالم و جاهل
|
|
که به توفیق خالق علام
|
میتواند نهاد حکمت تو
|
|
نرمی موم در مزاج رخام
|
میتواند شد از تصرف تو
|
|
نطفهی تغییریاب در ارحام
|
پس مهمات محتشم هرچند
|
|
گشته باشد ز بیکسیها خام
|
دور نبود که پیش تدبیرت
|
|
گردد آسانترین جملهی فهام
|
متصل خواهم از خدا که به دهر
|
|
ز اتصال لیالی و ایام
|
بس که عهدت شود طویل الذیل
|
|
سر برآرد ز جیب صبح قیام
|