هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد
|
|
زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد
|
غم نیست اگر ماهش افتاد در این چاهش
|
|
زیرا رسن زلفش در دست رسن دارد
|
نفس ار چه که زاهد شد او راست نخواهد شد
|
|
گر راستیی خواهی آن سرو چمن دارد
|
صد مه اگر افزاید در چشم خوشش ناید
|
|
با تنگی چشم او کان خوب ختن دارد
|
از عکس ویست ای جان گر چرخ ضیا دارد
|
|
یا باغ گل خندان یا سرو و سمن دارد
|
گر صورت شمع او اندر لگن غیرست
|
|
بر سقف زند نورش گر شمع لگن دارد
|
گر با دگرانی تو در ما نگرانی تو
|
|
ما روح صفا داریم گر غیر بدن دارد
|
بس مست شدست این دل وز دست شدست این دل
|
|
گر خرد شدست این دل زان زلف شکن دارد
|
شمس الحق تبریزی شاه همه شیرانست
|
|
در بیشه جان ما آن شیر وطن دارد
|