مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد
|
|
زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد
|
درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان
|
|
صبا برخواند افسونی که گلشن بیقرار آمد
|
سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر
|
|
چمن را گفت اشکوفه که فضل کردگار آمد
|
بنفشه در رکوع آمد چو سنبل در خشوع آمد
|
|
چو نرگس چشمکش میزد که وقت اعتبار آمد
|
چه گفت آن بید سرجنبان که از مستی سبک سر شد
|
|
چه دید آن سرو خوش قامت که رفت و پایدار آمد
|
قلم بگرفته نقاشان که جانم مست کفهاشان
|
|
که تصویرات زیباشان جمال شاخسار آمد
|
هزاران مرغ شیرین پر نشسته بر سر منبر
|
|
ثنا و حمد میخواند که وقت انتشار آمد
|
چو گوید مرغ جان یاهو بگوید فاخته کوکو
|
|
بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد
|
بفرمودند گلها را که بنمایید دلها را
|
|
نشاید دل نهان کردن چو جلوه یار غار آمد
|
به بلبل گفت گل بنگر به سوی سوسن اخضر
|
|
که گر چه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد
|
جوابش داد بلبل رو به کشف راز من بگرو
|
|
که این عشقی که من دارم چو تو بیزینهار آمد
|
چنار آورد رو در رز که ای ساجد قیامی کن
|
|
جوابش داد کاین سجده مرا بیاختیار آمد
|
منم حامل از آن شربت که بر مستان زند ضربت
|
|
مرا باطن چو نار آمد تو را ظاهر چنان آمد
|
برآمد زعفران فرخ نشان عاشقان بر رخ
|
|
بر او بخشود و گل گفت اه که این مسکین چه زار آمد
|
رسید این ماجرای او به سیب لعل خندان رو
|
|
به گل گفت او نمیداند که دلبر بردبار آمد
|
چو سیب آورد این دعوی که نیکو ظنم از مولی
|
|
برای امتحان آن ز هر سو سنگسار آمد
|
کسی سنگ اندر او بندد چو صادق بود میخندد
|
|
چرا شیرین نخندد خوش کش از خسرو نثار آمد
|
کلوخ انداز خوبان را برای خواندن باشد
|
|
جفای دوستان با هم نه از بهر نفار آمد
|
زلیخا گر درید آن دم گریبان و زه یوسف
|
|
پی تجمیش و بازی دان که کشاف سرار آمد
|
خورد سنگ و فروناید که من آویخته شادم
|
|
که این تشریف آویزش مرا منصوروار آمد
|
که من منصورم آویزان ز شاخ دار الرحمان
|
|
مرا دور از لب زشتان چنین بوس و کنار آمد
|
هلا ختم است بر بوسه نهان کن دل چو سنبوسه
|
|
درون سینه زن پنهان دمی که بیشمار آمد
|