بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند
|
|
جمال ماه نورافشان بدان رخسار میماند
|
به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره
|
|
که از سوز دل ایشان خرد از کار میماند
|
سقای روح یک باده ز جام غیب درداده
|
|
ببین تا کیست افتاده و کی بیدار میماند
|
به شب نالان و بیداران نیابی جز که بیماران
|
|
و من گر هم نمینالم دلم بیمار میماند
|
در این دریای بیمونس دلا مینال چون یونس
|
|
نهنگ شب در این دریا به مردم خوار میماند
|
بدان سان میخورد ما را ز خاص و عام اندر شب
|
|
نه دکان و نه سودا و نه این بازار میماند
|
چه شد ناصر عبادالله چه شد حافظ بلادالله
|
|
ببین جز مبدع جانها اگر دیار میماند
|
فلک بازار کیوانست در او استاره گردان است
|
|
شب ما روز ایشانست که بیاغیار میماند
|
جز این چرخ و زمین در جان عجب چرخیست و بازاری
|
|
ولیک از غیرت آن بازار در اسرار میماند
|