ای به فر ذات بیهمتا دو عالم را مقر
|
|
سایهی خورشید عونت هفت گردون را سپر
|
بهر حمل بار حملت کاسمان هم سنگ اوست
|
|
کوه میبندد خیال اما نمیبندد کمر
|
چرخ کاندر ضبط گیتی نیست رایش را نظیر
|
|
نسخهی قانون تدبیر تو دارد در نظر
|
از تو عالم کامرانست ای کریم کامکار
|
|
چون زبان از نطق و گوش از سامعهی چشم از بصر
|
آسمان عظم تو سنجید و شکستی شد پدید
|
|
در یکی از کفههای اعظم شمس و قمر
|
هیتت وقت ظفر چون جبنبش آرد در زمین
|
|
گوید از دهشت زمین با آسمان این المفر
|
کاروان سالار فتحت چون رسد از گرد راه
|
|
از سپاه خصم بربندد ظفر بار سفر
|
دولتت نخلی است کز خاصیت فطری مدام
|
|
نصرتش شاخ است و فتحش برگ و اقبالش ثمر
|
گر پناه محرمان گردی نباشد هیچ جا
|
|
فتوی آزارشان از هیچ مفتی معتبر
|
گر کنی استغفرالله قصد تا مجرم کشی
|
|
گردد اندر هفت ملت خون معصومان هدر
|
از کمال افزائی اکسیر حکمتهای تو
|
|
میتوان نقص جمادیت بدر برد از مدر
|
ز اقتضای عهد استغنا خواصبت میشود
|
|
حالت جر زود در ترکیب رفع از حرف جر
|
دیدهی جن و ملک کم دیده در یک آدمی
|
|
ای خدیو نامدار نامجوی نامور
|
این همه فر و جلال و این همه شان و جمال
|
|
این همه لطف مقال و این همه حسن سیر
|
گردد از افراط مالامال نعمت صد جهان
|
|
توشمالت بهر یک مهمان چو آرد ماحضر
|
بر درت کانجا مکرر گنجها را برده باد
|
|
نیست در چشم گدا چیزی مکررتر ز زر
|
وقت زر بخشیدنت گردد زمین هم پر نجوم
|
|
بس که شهری را درد دامن سپاهی را سپر
|
شهریارا سروران عالم مدارا داورا
|
|
ای ضمیرت با قضا در کشتی دانش قدر
|
دارم از کم لطفیت در دل شکایت گونهای
|
|
ز اعتماد عفوت اما میکنم از دل بدر
|
در تمام عمر امسال این شکست آمد مرا
|
|
کز ممر مسکنت شد خانهام زیر و زبر
|
وز سموم فاقه در کشت وجود من نماند
|
|
یک سر مو نشاهی نشو و نما در خشک و تر
|
وز ضرورت بر درت هرچند کردم عرض حال
|
|
از جوابی هم نشد گوش امیدم بهرهور
|
در چه دوران رشک نزدیکان شدند امسال و پار
|
|
از درت من دورتر هر سال از سالی دگر
|
چشم این کی از تو بود ای داور کی اقتدار
|
|
کاندرین حالت به خویشم واگذاری این قدر
|
من نه آخر آن ثناخوانم که در بزم تو بود
|
|
مسندمنصوب من از همگنان مرفوع تر
|
زر برایت در قطار اهل دعوت داشتند
|
|
بختیان من به پیشآهنگی از گردون گذر
|
وین زمان هم هر شب از شست دعایم بهر تو
|
|
قاب و قوسین است آماج سهام کارگر
|
دشمن از بیمهریت آرد اگر روزم به شام
|
|
پشت من گرم است ازین ای آفتاب بحر و بر
|
کانکه میداند که شبها در چه کارم بهر تو
|
|
باز شامم میتواند کرد از مهرت سحر
|
هست چون زیب لب اطناب مهر اختصار
|
|
بر دعای او کن ای داعی سخن را مختصر
|
تا ز اخیار است رضوان روضهی آرای جنان
|
|
تا ز اشرار است مالک آتش افرزو سقر
|
از سعادت دوستانت را جنان بادا مکان
|
|
وز شقاوت دشمنانت را سقر بادا مقر
|