جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
|
|
بر دل و جان عاشقان چون کنه کار میکند
|
هم تک یار یار کو راحت مطلقست او
|
|
یار ز حکم و داوری با تو چه یار میکند
|
یک صفتی قرین شود چرخ بدو زمین شود
|
|
یک صفتی خریف را فصل بهار میکند
|
از صفتی فرشته را دیو و بلیس میکند
|
|
وز تبشی شب مرا رشک بهار میکند
|
می زده را معالجه هم به می از چه میکند
|
|
اشتر مست را ز می باز چه بار میکند
|
از کف پیر میکده مجلسیان خرف شده
|
|
دور ز حد گذشت کو آن که شمار میکند
|
هست شد آن عدم که او دولت هستها بود
|
|
مست شد آن خرد که او یاد خمار میکند
|
عشرت خشک لب شده آمد و تر همیزند
|
|
آن تریی که اندر او آب غبار میکند
|
ساقی جان بیا که دل بیتو شدست مشتغل
|
|
تا که نبیند او تو را با کی قرار میکند
|
جزو دوید تا به کل خار گرفت صدر گل
|
|
جذبه خارخار بین کان دل خار میکند
|
مطرب جان بیا بزن تنتن تن تنن تنن
|
|
کاین دل مست از به گه یاد نگار میکند
|
یاد نگار میکند قصد کنار میکند
|
|
روح نثار میکند شیر شکار میکند
|
تا که چه دید دوش او یا که چه کرد نوش او
|
|
کز بن بامداد او ناله زار میکند
|
گفت حبیب نادرست همچو الست و جنس او
|
|
تا که به پاسخ بلی چرخ دوار میکند
|
جمله مکونات را چرخ زنان چو چرخ دان
|
|
جسم جهار میکند روح سرار میکند
|
دور به گرد ساغرش هست نصیب اسعدی
|
|
کو بحراک دست او دور سوار میکند
|
ای همراه راه بین بر سر راه ماه بین
|
|
لیک خمش سخن مگو گفت غبار میکند
|