چشم تو ناز میکند ناز جهان تو را رسد
|
|
حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد
|
چشم تو ناز میکند لعل تو داد میدهد
|
|
کشتن و حشر بندگان لاجرم از خدا رسد
|
چشم کشید خنجری لعل نمود شکری
|
|
بو که میان کش مکش هدیه به آشنا رسد
|
سلطنتست و سروری خوبی و بنده پروری
|
|
و آنچ بگفت ناید آن کز تو به جان عطا رسد
|
نطق عطاردانهام مستی بیکرانهام
|
|
گر نبود ز خوان تو راتبه از کجا رسد
|
چرخ سجود میکند خرقه کبود میکند
|
|
چرخ زنان چو صوفیان چونک ز تو صلا رسد
|
جز تو خلیفه خدا کیست بگو به دور ما
|
|
سجده کند ملک تو را چون ملک از سما رسد
|
دولت خاکیان نگر کز ملکند پاکتر
|
|
پرورش این چنین بود کز بر شاه ما رسد
|
سر مکش از چنین سری کید تاج از آن سرش
|
|
کبر مکن بر آن کسی کز سوی کبریا رسد
|
نقد الست میرسد دست به دست میرسد
|
|
زود بکن بلی بلی ور نکنی بلا رسد
|
من که خریده ویم پرده دریده ویم
|
|
رگ به رگ مرا از او لطف جدا جدا رسد
|
گر به تمام مستمی راز غمش بگفتمی
|
|
گفت تمام چون شکر زان مه خوش لقا رسد
|