بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
|
|
خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد
|
روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان
|
|
هین ترک تازیی بکن کان ترک در خرگاه شد
|
گر بو بری زان روشنی آتش به خواب اندرزنی
|
|
کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد
|
گردیم ما آن شب روان اندر پی ما هندوان
|
|
زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد
|
ما شب روی آموخته صد پاسبان را سوخته
|
|
رخها چو گل افروخته کان بیذق ما شاه شد
|
بشکست بازار زمین بازار انجم را ببین
|
|
کز انجم و در ثمین آفاق خرمنگاه شد
|
تا چند از این استور تن کو کاه و جو خواهد ز من
|
|
بر چرخ راه کهکشان از بهر او پرکاه شد
|
استور را اشکال نه رخ بر رخ اقبال نه
|
|
اقبال آن جانی که او بیمثل و بیاشباه شد
|
تن را بدیدی جان نگر گوهر بدیدی کان نگر
|
|
این نادره ایمان نگر کایمان در او گمراه شد
|
معنی همیگوید مکن ما را در این دلق کهن
|
|
دلق کهن باشد سخن کو سخره افواه شد
|
من گویم ای معنی بیا چون روح در صورت درآ
|
|
تا خرقهها و کهنهها از فر جان دیباه شد
|
بس کن رها کن گازری تا نشنود گوش پری
|
|
کان روح از کروبیان هم سیر و خلوت خواه شد
|