سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
|
|
آب حیات از عشق تو در جوی جویان میرود
|
عالم پر از حمد و ثنا از طوطیان آشنا
|
|
مرغ دلم بر میپرد چون ذکر مرغان میرود
|
بر ذکر ایشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم
|
|
جان چون نخندد چون ز تن در لطف جانان میرود
|
هر مرغ جان چون فاخته در عشق طوقی ساخته
|
|
چون من قفص پرداخته سوی سلیمان میرود
|
از جان هر سبحانیی هر دم یکی روحانیی
|
|
مست و خراب و فانیی تا عرش سبحان میرود
|
جان چیست خم خسروان در وی شراب آسمان
|
|
زین رو سخن چون بیخودان هر دم پریشان میرود
|
در خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگر
|
|
در گفتنم ذوقی دگر باقی بر این سان میرود
|
میدان خوش است ای ماه رو با گیر و دار ما و تو
|
|
ای هر که لنگست اسب او لنگان ز میدان میرود
|
مه از پی چوگان تو خود را چو گویی ساخته
|
|
خورشید هم جان باخته چون گوی غلطان میرود
|
این دو بسی بشتافته پیش تو ره نایافته
|
|
در نور تو دربافته بیرون ایوان میرود
|
چون نور بیرون این بود پس او که دولت بین بود
|
|
یا رب چه باتمکین بود یا رب چه رخشان میرود
|