صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بیکار شد
|
|
مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد
|
خورشید اگر در گور شد عالم ز تو پرنور شد
|
|
چشم خوشت مخمور شد چشم دگر خمار شد
|
گر عیش اول پیر شد صد عیش نو توفیر شد
|
|
چون زلف تو زنجیر شد دیوانگی ناچار شد
|
ای مطرب شیرین نفس عشرت نگر از پیش و پس
|
|
کس نشنود افسون کس چون واقف اسرار شد
|
ما موسییم و تو مها گاهی عصا گه اژدها
|
|
ای شاهدان ارزان بها چون غارت بلغار شد
|
لعلت شکرها کوفته چشمت ز رشک آموخته
|
|
جان خانه دل روفته هین نوبت دیدار شد
|
هر بار عذری مینهی وز دست مستی میجهی
|
|
ای جان چه دفعم میدهی این دفع تو بسیار شد
|
ای کرده دل چون خارهای امشب نداری چارهای
|
|
تو ماه و ما استارهای استاره با مه یار شد
|
ای ماه بیرون از افق ای ما تو را امشب قنق
|
|
چون شب جهان را شد تتق پنهان روان را کار شد
|
گر زحمت از تو بردهام پنداشتی من مردهام
|
|
تو صافی و من دردهام بیصاف دردی خوار شد
|
از وصل همچون روز تو در هجر عالم سوز تو
|
|
در عشق مکرآموز تو بس ساده دل عیار شد
|
نی تب بدم نی درد سر سر میزدم دیوار بر
|
|
کز طمع آن خوش گلشکر قاصد دلم بیمار شد
|