داده فزون از فلک زیب زمان و زمین
|
|
مایهی امن و امان میر محمد امین
|
آن که چو شاهنشهان آمده صاحبقران
|
|
وانکه چو فرماندهان آمده شوکت قرین
|
بارگه رفعتش کرد قضا چون بنا
|
|
پایهی اول نهاد بر فلک هفتمین
|
نایرهی مهر ازو شعلهی تابان شعاع
|
|
دایرهی چرخ ازو خاتم رخشان نگین
|
ای ملک الملک جود کز پی حجت خورد
|
|
کان بیسارت قسم هم بیمینت یمین
|
هر که بدامن چو گل رفته تو را آستان
|
|
ریخته چون نرگسش سیم و زر از آستین
|
ننگ ز خواهش بود اهل طمع را اگر
|
|
همت حاتم شود جود تو را جانشین
|
هست یکی در جهان از تو کرم پیشهتر
|
|
لیک نرنجی که نیست غیر جهان آفرین
|
بحر تواند زدن لاف عطا با کفت
|
|
وقت کرم گر ز موج چین نزند بر جبین
|
سالک راه تو را دوش فلک توشه کش
|
|
خرمن جاه تو را است ملک خوشه چین
|
ای به ستایش سزا زین همه مدح و ثنا
|
|
از تو من خسته را نیست توقع جز این
|
کز من و احوال من زمزمهای بشنود
|
|
از تو و انفاس تو پادشه داد و دین
|
وان چه شود خواسته جایزهی من بود
|
|
کز عدم آوردهام این همه در ثمین
|
بهر تو کز عظمشان آمدهای در جهان
|
|
قابل بزمی چنان لایق مدحی چنین
|
محتشم آنجا که هست در چو صدف بیبها
|
|
تحفهی ما و تو بس گوهر نظم متین
|
زان که ز پای ملخ تحفه روان ساختن
|
|
نزد سلیمان رواست در نظر خورده بین
|