بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
|
|
خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد
|
روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان
|
|
شب ترک تازیها بکن کان ترک در خرگاه شد
|
گر بو بری زین روشنی آتش به خواب اندرزنی
|
|
کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد
|
ما شب گریزان و دوان و اندر پی ما زنگیان
|
|
زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد
|
ما شب روی آموخته صد پاسبان را سوخته
|
|
رخها چو شمع افروخته کان بیذق ما شاه شد
|
ای شاد آن فرخ رخی کو رخ بدان رخ آورد
|
|
ای کر و فر آن دلی کو سوی آن دلخواه شد
|
آن کیست اندر راه دل کو را نباشد آه دل
|
|
کار آن کسی دارد که او غرقابه آن آه شد
|
چون غرق دریا میشود دریاش بر سر مینهد
|
|
چون یوسف چاهی که او از چاه سوی جاه شد
|
گویند اصل آدمی خاکست و خاکی میشود
|
|
کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد
|
یک سان نماید کشتها تا وقت خرمن دررسد
|
|
نیمیش مغز نغز شد وان نیم دیگر کاه شد
|