چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات
|
|
به هر که قدر تو دانست میدهند برات
|
هلال وار ز راه دراز میآیند
|
|
برای کارگزاری ز قاضی الحاجات
|
به مفلسان که ز بازارشان نصیبی نیست
|
|
ز مخزن زر سلطان همیکشند زکات
|
پی گشادن درهای بسته میآیند
|
|
گرفته زیر بغلها کلیدهای نجات
|
به دست هر جان زنبیل زفت میآید
|
|
شنیده بانگ تعالو لتأخذوا الصدقات
|
بیا بیا گذری کن ببین زکات ملک
|
|
به طور موسی عمران و غلغل میقات
|
دریده پهلوی همیان از آن زر بسیار
|
|
دریده قوصرههاشان ز بار قند و نبات
|
ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد
|
|
خمش کن و بنشین دور و میشنو صلوات
|