چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
|
|
جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست
|
سزای آنک زید بیرخ تو زین بترست
|
|
سزای بنده مده گر چه او سزای تو نیست
|
نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان
|
|
که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست
|
مبارکست هوای تو بر همه مرغان
|
|
چه نامبارک مرغی که در هوای تو نیست
|
میان موج حوادث هر آنک استادست
|
|
به آشنا نرهد چونک آشنای تو نیست
|
بقا ندارد عالم وگر بقا دارد
|
|
فناش گیر چو او محرم بقای تو نیست
|
چه فرخست رخی کو شهیت را ماتست
|
|
چه خوش لقا بود آن کس که بیلقای تو نیست
|
ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود
|
|
دلی که سوخته آتش بلای تو نیست
|
دلی که نیست نشد روی در مکان دارد
|
|
ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست
|
کرانه نیست ثنا و ثناگران تو را
|
|
کدام ذره که سرگشته ثنای تو نیست
|
نظیر آنک نظامی به نظم میگوید
|
|
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
|