این چنین پابند جان میدان کیست
|
|
ما شدیم از دست این دستان کیست
|
میدود چون گوی زرین آفتاب
|
|
ای عجب اندر خم چوگان کیست
|
آفتابا راه زن راهت نزد
|
|
چون زند داند که این ره آن کیست
|
سیب را بو کرد موسی جان بداد
|
|
بازجو آن بو ز سیبستان کیست
|
چشم یعقوبی از این بو باز شد
|
|
ای خدا این بوی از کنعان کیست
|
خاک بودیم این چنین موزون شدیم
|
|
خاک ما زر گشت در میزان کیست
|
بر زر ما هر زمان مهر نوست
|
|
تا بداند زر که او از کان کیست
|
جمله حیرانند و سرگردان عشق
|
|
ای عجب این عشق سرگردان کیست
|
جمله مهمانند در عالم ولیک
|
|
کم کسی داند که او مهمان کیست
|
نرگس چشم بتان ره میزند
|
|
آب این نرگس ز نرگسدان کیست
|
جسمها شب خالی از ما روز پر
|
|
ما و من چون گربه در انبان کیست
|
هر کسی دستک زنان کای جان من
|
|
و آنک دستک زن کند او جان کیست
|
شمس تبریزی که نور اولیاست
|
|
با چنان عز و شرف سلطان کیست
|