ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت
|
|
گفت بس چند بود گفتمش از چند گذشت
|
چون چنین است صنم پند مده عاشق را
|
|
آهن سرد چه کوبی که وی از پند گذشت
|
تو چه پرسیش که چونی و چگونه است دلت
|
|
منزل عشق از آن حال که پرسند گذشت
|
آن چه روی است که ترکان همه هندوی ویند
|
|
ترک تاز غم سودای وی از چند گذشت
|
آن کف بحر گهربخش وراء النهر است
|
|
روضه خوی وی از سغد سمرقند گذشت
|
خارش حرص و طمع در جگر و جانش افکند
|
|
چون نسیم کرمش بر دل خرسند گذشت
|
ذوق دشنام وی از شهد ثنا بیش آمد
|
|
لطف خار غم او را گل خوش خند گذشت
|
گر در بسته کند منع ز هفتاد بلا
|
|
تا که این سیل بلا آمد و از بند گذشت
|
هر کی عقد و حل احوال دل خویش بدید
|
|
بند هستی بشکست او و ز پیوند گذشت
|
مرد چونک به کف آورد چنین در یتیم
|
|
خاطر او ز وفای زن و فرزند گذشت
|
بس که از قصه خوبش همه در فتنه فتند
|
|
کاین مقالات خوش از فهم خردمند گذشت
|