بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت | چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت | |
هر لبی را که ببوسید نشانها دارد | که ز شیرینی آن لب بشکافید و بکفت | |
یک نشان آنک ز سودای لب آب حیات | هر زمانی بزند عشق هزار آتش و نفت | |
یک نشان دگر آن است که تن نیز چو دل | میدود در پی آن بوسه به تعجیل و به تفت | |
تنگ و لاغر گردد به مثال لب دوست | چه عجب لاغری از آتش معشوقه زفت |