مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
|
|
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
|
گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
|
|
کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست
|
آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند
|
|
ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست
|
میفریبم مست خود را او تبسم میکند
|
|
کاین سلیم القلب را بین کز کجا مست آمدست
|
آن کسی را میفریبی کز کمینه حرف او
|
|
آب و آتش بیخود و خاک و هوا مست آمدست
|
گفتمش گر من بمیرم تو رسی بر گور من
|
|
برجهم از گور خود کان خوش لقا مست آمدست
|
گفت آن کاین دم پذیرد کی بمیرد جان او
|
|
با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست
|
عشق بیچون بین که جان را چون قدح پر میکند
|
|
روی ساقی بین که خندان از بقا مست آمدست
|
یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید
|
|
کز الست این عشق بیما و شما مست آمدست
|