خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
|
|
نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست
|
گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست
|
|
گفت آری من قصابم گردران با گردنست
|
دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل
|
|
آن نگنجد در نظر چه جای پیدا کردنست
|
چشم مست یار گویان هر زمان با چشم من
|
|
در دو عالم مینگنجد آنچ در چشم منست
|
رو فزون شو از دو عالم تا بریزم بر سرت
|
|
آنچ دل را جان جان و دیدگان را دیدنست
|
ذره ذره عاشقانه پهلوی معشوق خویش
|
|
میزند پهلو که وقت عقد و کابین کردنست
|
اندر آن پیوند کردن آب و آتش یک شدهست
|
|
غنچه آن جا سنبلست و سرو آن جا سوسنست
|
زیر پاشان گنجها و سوی بالا باغها
|
|
بشنو از بالا نه وقت زیر و بالا گفتنست
|
من اگر پیدا نگویم بیصفت پیداست آن
|
|
ذوق آن اندر سرست و طوق آن در گردنست
|
شمس تبریزی تو خورشیدی چه گویم مدح تو
|
|
صد زبان دارم چو تیغ اما به وصفت الکنست
|