گر مینکند لبم بیانت | سر میگوید به گوش جانت | |
گر لب ز سلام تو خموش است | بس هم سخن است با نهایت | |
تن از تو همیکند کرانه | جان بگرفته است در میانت | |
صورت اگرت چو تیر انداخت | جانش بکشید چون کمانت | |
هرچ از تو نهان کند بگوید | در گوش ضمیر رازدانت | |
این دم اگر از میان برونی | بازآرد دل کمرکشانت | |
در باطن کرده خاص خاصت | در ظاهر کرده امتحانت | |
خامش که چو در تو این غم انداخت | بس باشد این کشش نشانت |