گویم سخن شکرنباتت | یا قصه چشمه حیاتت | |
رخ بر رخ من نهی بگویم | کز بهر چه شاه کرد ماتت | |
در خرمنت آتشی درانداخت | کز خرمن خود دهد زکاتت | |
سرسبز کند چو تره زارت | تا بازخرد ز ترهاتت | |
در آتش عشق چون خلیلی | خوش باش که میدهد نجاتت | |
عقلت شب قدر دید و صد عید | کز عشق دریده شد براتت | |
سوگند به سایه لطیفت | سوگند نمیخورم به ذاتت | |
در ذات تو کی رسند جانها | چون غرقه شدند در صفاتت | |
چون جوی روان و ساجدت کرد | تا پاک کند ز سیاتت | |
از هر جهتی تو را بلا داد | تا بازکشد به بیجهاتت | |
گفتی که خمش کنم نکردی | میخندد عشق بر ثباتت |