تا نقش خیال دوست با ماست
|
|
ما را همه عمر خود تماشاست
|
آن جا که وصال دوستانست
|
|
والله که میان خانه صحراست
|
وان جا که مراد دل برآید
|
|
یک خار به از هزار خرماست
|
چون بر سر کوی یار خسبیم
|
|
بالین و لحاف ما ثریاست
|
چون در سر زلف یار پیچیم
|
|
اندر شب قدر قدر ما راست
|
چون عکس جمال او بتابد
|
|
کهسار و زمین حریر و دیباست
|
از باد چو بوی او بپرسیم
|
|
در باد صدای چنگ و سرناست
|
بر خاک چو نام او نویسیم
|
|
هر پاره خاک حور و حوراست
|
بر آتش از او فسون بخوانیم
|
|
زو آتش تیزاب سیماست
|
قصه چه کنم که بر عدم نیز
|
|
نامش چو بریم هستی افزاست
|
آن نکته که عشق او در آن جاست
|
|
پرمغزتر از هزار جوزاست
|
وان لحظه که عشق روی بنمود
|
|
اینها همه از میانه برخاست
|
خامش که تمام ختم گشتهست
|
|
کلی مراد حق تعالاست
|