بیا کامروز ما را روز عیدست
|
|
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
|
بزن دستی بگو کامروز شادیست
|
|
که روز خوش هم از اول پدیدست
|
چو یار ما در این عالم کی باشد
|
|
چنین عیدی به صد دوران کی دیدست
|
زمین و آسمانها پرشکر شد
|
|
به هر سویی شکرها بردمیدست
|
رسید آن بانگ موج گوهرافشان
|
|
جهان پرموج و دریا ناپدیدست
|
محمد باز از معراج آمد
|
|
ز چارم چرخ عیسی دررسیدست
|
هر آن نقدی کز این جا نیست قلبست
|
|
میی کز جام جان نبود پلیدست
|
زهی مجلس که ساقی بخت باشد
|
|
حریفانش جنید و بایزیدست
|
خماری داشتم من در ارادت
|
|
ندانستم که حق ما را مریدست
|
کنون من خفتم و پاها کشیدم
|
|
چو دانستم که بختم می کشیدست
|