این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست
|
|
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست
|
این صورت بت چیست اگر خانه کعبهست
|
|
وین نور خدا چیست اگر دیر مغانهست
|
گنجیست در این خانه که در کون نگنجد
|
|
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانهست
|
بر خانه منه دست که این خانه طلسمست
|
|
با خواجه مگویید که او مست شبانهست
|
خاک و خس این خانه همه عنبر و مشکست
|
|
بانگ در این خانه همه بیت و ترانهست
|
فی الجمله هر آن کس که در این خانه رهی یافت
|
|
سلطان زمینست و سلیمان زمانهست
|
ای خواجه یکی سر تو از این بام فروکن
|
|
کاندر رخ خوب تو ز اقبال نشانهست
|
سوگند به جان تو که جز دیدن رویت
|
|
گر ملک زمینست فسونست و فسانهست
|
حیران شده بستان که چه برگ و چه شکوفهست
|
|
واله شده مرغان که چه دامست و چه دانهست
|
این خواجه چرخست که چون زهره و ماهست
|
|
وین خانه عشق است که بیحد و کرانهست
|
چون آینه جان نقش تو در دل بگرفتهست
|
|
دل در سر زلف تو فرورفته چو شانهست
|
در حضرت یوسف که زنان دست بریدند
|
|
ای جان تو به من آی که جان آن میانهست
|
مستند همه خانه کسی را خبری نیست
|
|
از هر کی درآید که فلانست و فلانهست
|
شومست بر آستانه مشین خانه درآ زود
|
|
تاریک کند آنک ورا جاش ستانهست
|
مستان خدا گر چه هزارند یکی اند
|
|
مستان هوا جمله دوگانهست و سه گانهست
|
در بیشه شیران رو وز زخم میندیش
|
|
کاندیشه ترسیدن اشکال زنانهست
|
کان جا نبود زخم همه رحمت و مهرست
|
|
لیکن پس در وهم تو ماننده فانهست
|
در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای دل
|
|
درکش تو زبان را که زبان تو زبانهست
|