بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
|
|
سرمست همیگشت به بازار مرا یافت
|
پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید
|
|
بگریختم از خانه خمار مرا یافت
|
بگریختنم چیست کز او جان نبرد کس
|
|
پنهان شدنم چیست چو صد بار مرا یافت
|
گفتم که در انبوهی شهرم کی بیابد
|
|
آن کس که در انبوهی اسرار مرا یافت
|
ای مژده که آن غمزه غماز مرا جست
|
|
وی بخت که آن طره طرار مرا یافت
|
دستار ربود از سر مستان به گروگان
|
|
دستار برو گوشه دستار مرا یافت
|
من از کف پا خار همیکردم بیرون
|
|
آن سرو دو صد گلشن و گلزار مرا یافت
|
از گلشن خود بر سر من یار گل افشاند
|
|
وان بلبل وان نادره تکرار مرا یافت
|
من گم شدم از خرمن آن ماه چو کیله
|
|
امروز مه اندر بن انبار مرا یافت
|
از خون من آثار به هر راه چکیدست
|
|
اندر پی من بود به آثار مرا یافت
|
چون آهو از آن شیر رمیدم به بیابان
|
|
آن شیر گه صید به کهسار مرا یافت
|
آن کس که به گردون رود و گیرد آهو
|
|
با صبر و تأنی و به هنجار مرا یافت
|
در کام من این شست و من اندر تک دریا
|
|
صاید به سررشته جرار مرا یافت
|
جامی که برد از دلم آزار به من داد
|
|
آن لحظه که آن یار کم آزار مرا یافت
|
این جان گران جان سبکی یافت و بپرید
|
|
کان رطل گران سنگ سبکسار مرا یافت
|
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار
|
|
کان اصل هر اندیشه و گفتار مرا یافت
|