آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب
|
|
از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب
|
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون
|
|
دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب
|
عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل
|
|
تا نمانی ز آب و گل مانند خر اندر خلاب
|
چون به سگ نان افکنی سگ بو کند آنگه خورد
|
|
سگ نهای شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب
|
در هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان
|
|
جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب
|
تو سال و حاجتی دلبر جواب هر سال
|
|
چون جواب آید فنا گردد سال اندر جواب
|
از خطابش هست گشتی چون شراب از سعی آب
|
|
وز شرابش نیست گشتی همچو آب اندر شراب
|
او ز نازش سر کشیده همچو آتش در فروغ
|
|
تو ز خجلت سر فکنده چون خطا پیش صواب
|
گر خزان غارتی مر باغ را بیبرگ کرد
|
|
عدل سلطان بهار آمد برای فتح باب
|
برگها چون نامهها بر وی نبشته خط سبز
|
|
شرح آن خطها بجو از عندهام الکتاب
|