وله فی مدیح نواب ولی سلطان‌بن محمدخان

از ثبات خیمه‌گاه دشمن آرا که نه ای روی دریا نیست پر از خیمه‌های بی‌طناب
تا عنان برتافتی زین بلده سرگردان شدند چون سگ گم کرده صاحب صد گروه از شیخ شاب
منت ایزد را که آب رفته باز آمد به جو و آمد از هر گلبنی بیرون به جای گل گلاب
کارهای خام یعنی پخته گردیدند و صبر غوره را انگور کرد انگور را می‌های ناب
وان دعاها را که بد پای اجابت در وحل یافت چون فرصت محل گشتند یک یک مستجاب
ای تو را هر راست پیمانی به ملکی در گرو وی ترا هر لطف پنهانی به جائی در حساب
رخت عالم گشته بیش از حدتر از باران ظلم آفتاب عالمی زین بیش به سر عالم به تاب
تا سمر گردی به اعجاز مسیحائی بریز شربت لطفی به کام زهر نوشان عتاب
محتشم در پاس این دولت که بادا لم‌یزل دعوتی کز حق گذاری کرده بی‌ریب ارتکاب
از کسی جز وی نمی‌آید که شب بیداریش آشنائی برده بیرون از مزاج چشم و خواب
تا شهان را ملک گردد منقلب دل مضطرب ای ز شاهان کم نه کشور داریت در هیچ باب
تا محل کر و فر صور بادا مطمن خاطرت از اضطراب کشوری از انقلاب