بریده شد از این جوی جهان آب
|
|
بهارا بازگرد و وارسان آب
|
از آن آبی که چشمه خضر و الیاس
|
|
ندیدست و نبیند آن چنان آب
|
زهی سرچشمهای کز فر جوشش
|
|
بجوشد هر دمی از عین جان آب
|
چو باشد آبها نانها برویند
|
|
ولی هرگز نرست ای جان ز نان آب
|
برای لقمهای نان چون گدایان
|
|
مریز از روی فقر ای میهمان آب
|
سراسر جمله عالم نیم لقمهست
|
|
ز حرص نیم لقمه شد نهان آب
|
زمین و آسمان دلو و سبویند
|
|
برونست از زمین و آسمان آب
|
تو هم بیرون رو از چرخ و زمین زود
|
|
که تا بینی روان از لامکان آب
|
رهد ماهی جان تو از این حوض
|
|
بیاشامد ز بحر بیکران آب
|
در آن بحری که خضرانند ماهی
|
|
در او جاوید ماهی جاودان آب
|
از آن دیدار آمد نور دیده
|
|
از آن بامست اندر ناودان آب
|
از آن باغست این گلهای رخسار
|
|
از آن دولاب یابد گلستان آب
|
از آن نخلست خرماهای مریم
|
|
نه ز اسبابست و زین ابواب آن آب
|
روان و جانت آنگه شاد گردد
|
|
کز این جا سوی تو آید روان آب
|
مزن چوبک دگر چون پاسبانان
|
|
که هست این ماهیان را پاسبان آب
|