گر بنخسبی شبی ای مه لقا
|
|
رو به تو بنماید گنج بقا
|
گرم شوی شب تو به خورشید غیب
|
|
چشم تو را باز کند توتیا
|
امشب استیزه کن و سر منه
|
|
تا که ببینی ز سعادت عطا
|
جلوه گه جمله بتان در شبست
|
|
نشنود آن کس که بخفت الصلا
|
موسی عمران نه به شب دید نور
|
|
سوی درختی که بگفتش بیا
|
رفت به شب بیش ز ده ساله راه
|
|
دید درختی همه غرق ضیا
|
نی که به شب احمد معراج رفت
|
|
برد براقیش به سوی سما
|
روز پی کسب و شب از بهر عشق
|
|
چشم بدی تا که نبیند تو را
|
خلق بخفتند ولی عاشقان
|
|
جمله شب قصه کنان با خدا
|
گفت به داوود خدای کریم
|
|
هر کی کند دعوی سودای ما
|
چون همه شب خفت بود آن دروغ
|
|
خواب کجا آید مر عشق را
|
زان که بود عاشق خلوت طلب
|
|
تا غم دل گوید با دلربا
|
تشنه نخسپید مگر اندکی
|
|
تشنه کجا خواب گران از کجا
|
چونک بخسپید به خواب آب دید
|
|
یا لب جو یا که سبو یا سقا
|
جمله شب می رسد از حق خطاب
|
|
خیز غنیمت شمر ای بینوا
|
ور نه پس مرگ تو حسرت خوری
|
|
چونک شود جان تو از تن جدا
|
جفت ببردند و زمین ماند خام
|
|
هیچ ندارد جز خار و گیا
|
من شدم از دست تو باقی بخوان
|
|
مست شدم سر نشناسم ز پا
|
شمس حق مفخر تبریزیان
|
|
بستم لب را تو بیا برگشا
|