سدهی آصفیش بود سلیمان به سجود
|
|
میرزا شاه ولی والی اقلیم وجود
|
آن که از واسطهی باس خلایق خالق
|
|
قامت دولتش آراست به تشریف خلود
|
وانکه از بهر نگهبانی ذاتش همه را
|
|
کرد پا بست و داد ابدی حی ودود
|
آن که خاک در کاخش متغیر شده است
|
|
بس که رخسارهی خود سوده به رو چرخ کبود
|
کسوت دولت او را ز بقای ابدی
|
|
گشته ایام و لیالی همه تار و همه پود
|
بدر گردید هلال از پی تحصیل کمال
|
|
بس که بر نعل سم توسن او ناصیه سود
|
خط آزادی خود خواسته کیوان از وی
|
|
که به این جرم رخش کرده قضا قیراندود
|
جود شاهانهاش آن دم که کند قسمت مال
|
|
پشت شاهین ترازو خمد از بار نقود
|
مادر دهر چو زادش به بزرگی و بهی
|
|
برخیا زاده آصف لقب اقرار نمود
|
بود سرگشته به میدان وزارت گوئی
|
|
دولت او ز کنار آمد و آن گوی ربود
|
ای مه بار گه افروز که هر صبح کند
|
|
آفتابت ز کمال ادب از دور سجود
|
از ضمیر تو چراغ شب و روز افروزند
|
|
گر نتابد مه و خورشید نباشد موجود
|
بود در ناصیه شان تو پیدا که خدا
|
|
کارفرمائی دوران به تو خواهد فرمود
|
بر در قصر وزارت فلک ار ضابطه زد
|
|
قفل دشوار گشائی که به نام تو گشود
|
کار آن نیست که سازند به خواهش ز عباد
|
|
کار آنست که بیخواست بسازد معبود
|
نصب و عزل همه تقدیر چو میکرد رقم
|
|
عزل را از پی نصب تو خطا دید و زدود
|
نیست ز افسانه موحش غمش از خواب ملال
|
|
چشم بخت تو که هرگز نتوانست غنود
|
صحن درگاه جلالت فلک از مساحی
|
|
به خط نامتناهی نتواند پیمود
|
از اجلای جهان هرچه درین مدت کاست
|
|
بعد الحمد که بر شان تو معبود فزود
|
بود در شان تو ای اشرف اشراف زمین
|
|
هر درودی که سروش از فلک آورد فرود
|
تا نهاده است قضا قاعدهی طاعت تو
|
|
راستان را همه دم کار قیام است و قعود
|
قیمت گوهر ذات تو کسی میداند
|
|
کافریده است وجودت همه از گوهر جود
|
آن چه بر عظم تو جا کرده درین دایرهی تنگ
|
|
پای افشردن دیوار جهانست و حدود
|
ثقل بر روی زمین گر نپسندد رایت
|
|
کوه گردد متصاعد به سبک خیزی دود
|
گر گدائی شود از صدق ستایندهی تو
|
|
پادشاهان جهانش همه خواهند ستود
|
محتشم گرچه زد امروز ثنای تو رقم
|
|
مدح خود دوش ز سکان سماوات شنود
|
چه شور گو تو هم از جایزهی مدحت خویش
|
|
رفعت پایهی قدرش بنمائی به حسود
|
تا کمین ذرهی ذرات وجودش گردد
|
|
نجم خورشید طلوع و مه برجیس صعود
|
گرچه دیوان وی آمد دو جهان را زینت
|
|
مدحت ای زیب جهان زینت آن خواهد بود
|
بهنوازش که شود تا ابدت مدح سرا
|
|
رود را چون بنوازی کند آغاز سرود
|
تا ز تاثیر عدالت که زوالش مرساد
|
|
خلق در سایهی حکام توانند آسود
|
بر سر خلق خدا سایهی عدل تو بود
|
|
تا زمان ابد انجام قیامت ممدود
|