نذر کند یار که امشب تو را
|
|
خواب نباشد ز طمع برتر آ
|
حفظ دماغ آن مدمغ بود
|
|
چونک سهر باید یار مرا
|
هست دماغ تو چو زیت چراغ
|
|
هست چراغ تن ما بیوفا
|
گر دبه پرزیت بود سود نیست
|
|
صبح شود گشت چراغت فنا
|
دعوت خورشید به از زیت تو
|
|
چند چراغ ارزد آن یک صلا
|
چشم خوشش را ابدا خواب نیست
|
|
مست کند چشم همه خلق را
|
جمله بخسپند و تبسم کند
|
|
چشم خوشش بر خلل چشمها
|
پس لمن الملک برآید به چرخ
|
|
کو ملکان خوش زرین قبا
|
کو امرا کو وزرا کو مهان
|
|
بهر بلادالله حافظ کجا
|
اهل علم چون شد و اهل قلم
|
|
دیو نیابی تو به دیوان سرا
|
خانه و تنشان شده تاریک و تنگ
|
|
چونک ببردیم یکی دم ضیا
|
گرد که بادش برود چون شود
|
|
افتد بر خاک سیه بینوا
|
چون بجهند از حجب خواب خویش
|
|
بازبمالند سبال جفا
|
اه چه فراموش گرند این گروه
|
|
دانششان هیچ ندارد بقا
|
زود فراموش شود سوز شمع
|
|
بر دل پروانه ز جهل و عما
|
بازبیاید به پر نیم سوز
|
|
بازبسوزد چو دل ناسزا
|
نذر تو کن حکم تو کن حاکمی
|
|
بر شب و بر روز و سحر ای خدا
|