ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
|
|
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
|
آن چه نبردست وهم عقل ندیدست و فهم
|
|
از تو به جانم رسید قبله ازانی مرا
|
از کرمت من به ناز مینگرم در بقا
|
|
کی بفریبد شها دولت فانی مرا
|
نغمت آن کس که او مژده تو آورد
|
|
گر چه به خوابی بود به ز اغانی مرا
|
در رکعات نماز هست خیال تو شه
|
|
واجب و لازم چنانک سبع مثانی مرا
|
در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
|
|
مهتری و سروری سنگ دلانی مرا
|
گر کرم لایزال عرضه کند ملکها
|
|
پیش نهد جملهای کنز نهانی مرا
|
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک
|
|
گویم از اینها همه عشق فلانی مرا
|
عمر ابد پیش من هست زمان وصال
|
|
زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا
|
عمر اوانیست و وصل شربت صافی در آن
|
|
بی تو چه کار آیدم رنج اوانی مرا
|
بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این
|
|
در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا
|
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک
|
|
گوید سلطان غیب لست ترانی مرا
|
گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم
|
|
اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا
|
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات
|
|
گر چه مجرد ز تن گشت عیانی مرا
|
پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را
|
|
نام بری بازگشت جمله جوانی مرا
|