تا سپرد پای تو راه چمن گشتهاند
|
|
چهره سپاران باد برگ گل و یاسمن
|
لطف منت هرکه را ناز کی داد وام
|
|
بر کف پا میخورد نیشتر از نسترن
|
دیدهی رخت را در آب دید و به من برد پی
|
|
عقل تنت را به خواب دید و به جان برد ظن
|
یوسف عهدی و هست بر سر بازار تو
|
|
پرده در گوش خلق غلغلهی مرد و زن
|
حسن تو دارد دو حق بر من محزون که هست
|
|
عشق مرا راهبر عقل مرا راهزن
|
شمع وصال توراست جان لکن اما دریغ
|
|
کاتش این شمع راست بعد غریب از لگن
|
عشق که دارد دو شکل از چه ز وصل فراق
|
|
بهر رقیبان پری بهر منست اهرمن
|
راز من از عشق تو گنج نهان بود از آن
|
|
دل بستاند از زبان لب بنهفت از دهن
|
تا شدهام بر درت از حبشی بندگان
|
|
صد قرشی گشتهاند بنده و لالای من
|
مکتب عشق تو هست مسکن صد بوعلی
|
|
طفل سبق خوان در او محتشم استاد فن
|
چون سخن آرائیم پا به دعایش نهاد
|
|
مصرع مطلع نهاد روی به پای سخن
|
رایت خورشید را تا بود این ارتفاع
|
|
آیت اقبال باد رایت سلطان حسن
|