فوج فوج ملکت گرد سرادق گردند
|
|
چون به گرد حرم از نادرهی مرغان افواج
|
همهگان در دل شه جای نسازند به نام
|
|
که به اسم فقط از حاج نباشد حجاج
|
قوس کین زه کند ار حاسد جاه تو ز سهم
|
|
تیر کی کارگر آید ز کمان حلاج
|
میشود خصم تو محتاج به نانی آخر
|
|
قرص زر باشد اگر خیمهی او را کوماج
|
روز اقبال تو را ربط ندادست به شب
|
|
آن که شب را بکند رابطه در استخراج
|
سطح نه گنبد میناست بهم پیوسته
|
|
یا برآورده محیط جبروتت امواج
|
طبع در پوست نمیگنجد ازین ذوق که تو
|
|
میکنی مغز معانی ز سخن استمزاج
|
به خلاف دگر اعیان که عجب باشد اگر
|
|
جلد آهوی ختن فرق کنند از تیماج
|
نه مه از ماهچه دانند و نه مهر از مهره
|
|
نه در از درد شناسند و نه درج از دراج
|
مشک یابند ز مشکوت و صباح از مصباح
|
|
ملح فهمند ز ملاح و سراج از سراج
|
ای چو خورشید به اشراق مثل چند بود
|
|
روز ارباب سخن تیرهی مثال شب داج
|
آن که طبعش به مثل موی شکافد در شعر
|
|
شعر بافی کند از واسطهی مایحتاج
|
زر موروث من سوخته کوکب در هند
|
|
بیش از فلس سمک بنده به فلسی محتاج
|
شور بختی است مرا واسطهی تلخی کام
|
|
که طبر زد چو شود روزی من گردد زاج
|
ضعف طالع سبب خفت مقدار من است
|
|
که شود صندل و عودم ز تباهی همه ساج
|
همه صاحب سخنان محتشم از فیض سفر
|
|
که رساننده به آمال بود طی فجاج
|
محتشم مفلس از امارگی نفس لجوج
|
|
که به صد حجت و برهان نکند ترک لجاج
|
مانده پا در گل کاشان مترصد شب و روز
|
|
که ز غیبش به سر از سرور هند آید تاج
|
بر خود از قید برآورده و در سیر جهان
|
|
چون کسی کش بود از علت پیری افلاج
|
ای ز ادراک و جوانبختی و دانائی تو
|
|
گشته پیدا همه ابکار سخن را ازواج
|